به گزارش خبرگزاری مهر، خبرنگار شبکه المیادین به گفت وگو با دختر خردسال لبنانی نشسته است که در برابر دیدگانش پدر و مادرش را در حمله اسرائیل به محل زندگی شأن از دست میدهد.
متن این گفت وگو به قرار زیر است:
خبرنگار: ما الان در شهرک قَبریخة هستیم، و همراه دختر کوچکی که با عنایت الهی از حمله پهپادی جان سالم به در برد، پس از آنکه پدر و مادرش در حمله پهپادی شب گذشته به شهرک قَبریخة به شهادت رسیدند.
خبرنگار: اول از همه، خدا رو شکر که سالمی. برامون تعریف کن چی شد؟
دختر خردسال: من توی اتاق داشتم با تلفن بازی میکردم، یعنی داشتم بازی میکردم، همینطور بازیها.
وی گفت: یه صدایی شنیدم، انگار موشکی بیاد توی ماشین لباسشویی، ولی اومد توی زمین.
دختر لبنانی ادامه داد: صبر کردم تا گرد و خاک بره. فکر میکردم دارم خواب میبینم، فکر میکردم که خوابم.
وی افزود: خودمو نیشگون میگرفتم تا از خواب بیدار شم، ولی نمیتونستم.
دختر لبنانی ادامه داد: آخر سر، وقتی ضربهی دوم اومد، فهمیدم این خواب نیست و این از طرف اسرائیله.
وی گفت: رفتم زیر میز چوبی، قائم شدم و به خودم فشار آوردم، شروع کردم به دعا کردن، و گفتم: خدایا منو حفظ کن، خدایا منو حفظ کن.
دختر خردسال افزود: خودمو به مردن زدم تا دشمن دوباره منو نزنه.
وی گفت: وقتی گرد و خاک رفت، اومدم بیرون تا مامان و بابا رو ببینم. دیدم مامان روی زمینه.
دخترخردسال افزود: گفتم: مامان. آخرین کلمهای که از مامان شنیدم، «زینب» بود. دیگه هیچ صدایی نشنیدم. بابا اصلاً نفس نمیکشید.
وی گفت: بعد از آن چراغقوه رو برداشتم، گوشی بابا و مامان رو هم برداشتم، چراغقوه رو روشن کردم و شروع کردم به دویدن، و دیدم پای بابا کاملاً شکسته بود.
دختر خردسال افزود: شروع کردم به دویدن توی خونهمون. دیدم همه چیز خراب شده، دیدم خیلی از درختها افتاده بودن. بعد یه آمبولانس دیدم، با تمام توانم فریاد زدم براش.
وی گفت: چون میخواستم خودمو نجات بدم، میخواستم زنده بمونم. من هنوز یه بچهام، میخوام زنده بمونم، میخوام زندگیمو زندگی کنم، میخوام مثل یه بچه زندگی کنم. نمیخوام بمیرم. من دوست دارم زندگیمو مثل بقیهی بچهها زندگی کنم.
دختر خردسال در پایان گفت: شما بهترین مامان و بابای دنیا بودین.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0