• تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۱۵:۱۲
  • کد خبر : 34285
  • چاپ خبر
تاسیس حوزه قم کاملاً سیاسی بود؛امروز سکولارها در حوزه یک جریان شده‌اند

تاسیس حوزه قم کاملاً سیاسی بود؛امروز سکولارها در حوزه یک جریان شده‌اند

زعمای شیعه، یعنی علمای بزرگی که حوزه علمیه شیعه از ابتدا تا امروز به آن‌ها تکیه کرده و آن‌ها آن را مدیریت کرده‌اند، هیچ‌گاه شخص سکولار، یعنی عالمی که به سیاست بی‌اعتنا باشد، نداریم.

به گزارش خبرنگار مهر، دویست و سی و یکمین قسمت از برنامه «جریان»، روی آنتن زنده شبکه یک سیما رفت. در این برنامه علیرضا زادبر، پژوهشگر و مدرس دانشگاه، میزبان موسی فقیه حقانی، پژوهشگر تاریخ معاصر بود تا با در ادامه سلسله برنامه‌های تحلیل پیام رهبر انقلاب به مناسبت یکصدمین سالگرد بازتاسیس حوزه به دست آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری، با موضوع «بازآرایی نیروی تاریخی مذهب»، روایتی از تأثیر نهادمند شدن حوزه علمیه بر تحولات سیاسی-اجتماعی ایران ارائه کند. در ادامه مشروح این گفت‌وگو را خواهید خواند:

مردم عزیز ایران، سلام. امشب می‌خواهیم به موضوع پیوست تاریخی پیام رهبر انقلاب به مناسبت صدمین سال بازتأسیس حوزه علمیه بپردازیم. در برنامه قبل هم با حضور حجت‌الاسلام والمسلمین سعدی به این موضوع پرداختیم. در آن برنامه هم عرض کردم که این پیام مهم ابعاد مختلفی دارد که باید به آن‌ها پرداخته شود و نباید با یک برنامه یا جلسه از آن عبور کرد. امشب گفت‌وگویی با آقای دکتر حقانی خواهیم داشت. حتماً برنامه جریان را دنبال کنید. ایام نمایشگاه کتاب نیز هست و ما همیشه در جریان سعی کرده‌ایم کتاب‌های مهم و جریان‌ساز را معرفی کنیم. این هفته نیز معرفی کتاب خواهیم داشت و امشب هم همین‌طور. سلام آقای دکتر، خوش آمدید.

حقانی: علیکم سلام. خدمت شما و بینندگان محترم عرض سلام دارم.

*خیلی ممنونم که دعوت ما را پذیرفتید. اجازه دهید طرح بحث و پرسش نخست را خدمت شما مطرح کنم. بخش مهمی از پیام رهبری، آن پیوست تاریخی است که از ابتدا به آن اشاره دارند و حتی در میانه پیام نیز ارجاعات تاریخی دارند، به سیره علمای معاصر در موضوع مبارزه با استعمار و نمونه‌های دیگر. بدون تحلیل تاریخی، شاید خود پیام به‌طور کامل درک نشود. سوال اولم این است: زمانی که حوزه علمیه توسط آیت‌الله مؤسس، آیت‌الله حائری، تشکیل می‌شود، که قدرت ازسلسله‌ای به سلسله دیگر انتقال پیدا می‌کند؛ یعنی سلسله قاجار به پهلوی. در این فضا حوزه نیز دچار تحول و بازتأسیس می‌شود. ابتدا این فضا را برای ما ترسیم کنید. جامعه دینی پس از شکست مشروطیت و به دار آویخته شدن شیخ فضل‌الله نوری چه شرایطی داشت؟

بسم الله الرحمن الرحیم. شرایط ایران در آستانه کودتای ۱۲۹۹ و تغییر یک سلسله و تأسیس یک سلسله دیگر در ایران شرایط بسیار ویژه و خاصی بود که پس از حدود صد سال تکاپوهای استعماری، به نقطه اوج خود رسیده بود، نه‌تنها در ایران، بلکه در منطقه غرب آسیا و به‌طور کلی در جهان. از حدود صد سال قبل، شاهد حضور انگلیسی‌ها و رقابت گسترده آن با امپراتوری تزاری روسیه در این منطقه هستیم که متأسفانه ایران در این رقابت بزرگ، قربانی سیاست‌های استعماری شد. این‌ها چه رقابت داشتند چه رفاقت؛ که پس از مشروطه، بیشتر شاهد رقابت آن دو هستیم. در هر دو مورد، ایران عزیز ما آسیب دید.

از همان ابتدا، شاهد مقاومت و ایستادگی در برابر این تهاجمات هستیم. این تهاجم فقط نظامی نبود؛ هرچند با تهاجم نظامی آغاز شد، اما به‌سرعت ابعاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی پیدا کرد. این یک تهاجم همه‌جانبه بود که صد سال طول کشید. در پایان جنگ جهانی اول، انگلستان توانست به‌عنوان پیروز جنگ، سلطه خود را بر بخش‌های مهمی از منطقه تثبیت کند. بر اساس قرارداد سایکس-پیکو که با فرانسه منعقد شده بود، منطقه غرب آسیا و آفریقا بین این دو قدرت تقسیم شد. انگلستان، هرچند خود نیز آسیب دیده بود، پیروز جنگ جهانی اول بود و مقتدرانه تلاش کرد بخش‌های مهمی از جهان، از جمله ایران را تحت سلطه خود درآورد.

تا جایی پیش رفتند که طبق قرارداد ۱۹۰۷ می‌خواهند عملاً ایران را عملاً مستعمره کنند. پایان جنگ جهانی اول شاهد سقوط امپراتوری‌ها بود: امپراتوری تزاری در همسایگی ما سقوط کرد، امپراتوری عثمانی و امپراتوری‌های اروپایی هم سقوط کردند. تقریباً انگلستان دست برتر را داشت و با فرانسه به‌عنوان شریک، منطقه را تقسیم کردند. در این تقسیم‌بندی، ایران، بین‌النهرین (که بعداً عراق امروزی شد)، حجاز و بخش‌های دیگر از این منطقه سهم انگلستان شد، شامات همان لبنان و سوریه سهم فرانسه شد. فلسطین هم تحت قیمومیت قرار گرفت. این تقسیم‌بندی هم کاملاً حساب‌شده صورت گرفت.

سیاست انگلستان طی صد سال قبل از آن در ایران، تضعیف حکومت مرکزی و تقویت گروه‌ها و جریانات گریز از مرکز بود. بنابراین افرادی در بخش‌های مختلف ایران، با حمایت انگلیس، داعیه استقلال پیدا کردند. شیخ خزعل نمونه بارز این افراد است. این جریانات متأسفانه در نقاط مختلف ایران تقویت می‌شدند. پس از انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ و روی کار آمدن رژیم کمونیستی در روسیه از یک طرف و تکاپوهای صهیونیستی برای ایجاد کشور صهیونیستی در منطقه و از طرف دیگر قدرت گرفتن جناح صهیونیست در حاکمیت انگلستان، همه این‌ها باعث شد که طرح جدیدی به نام «خاورمیانه جدید» برای این منطقه طراحی کنند.

در این خاورمیانه جدید، تشکیل حکومت‌های وابسته نظامی و حکومت‌های دیکتاتوری و اقتدارگرا در اولویت قرار گرفت. به همین دلیل، در ایران رضاخان روی کار آمد. از ابتدا قرار بود، به قول انگلیسی‌ها، قدرت سیاسی و نظامی در یک جا جمع شود؛ یعنی در یک فرد جمع شود. در عراق فیصل آمد، در افغانستان امان‌الله‌خان آمد و در ترکیه ماترک عثمانی یعنی آتاتورک قدرت را به دست گرفت. به‌این‌ترتیب، شاهد شکل‌گیری حکومت‌های وابسته و تغییر سیاست در منطقه هستیم. یعنی به جای تضعیف حکومت مرکزی و تقویت جریانات گریز از مرکز، این بار آنها مصمم شدند از حکومت‌های وابسته حمایت بکنند.

مبدا مهاجرت علما از نجف به قم / ‏‬تصمیم انگلیس برای تمام کردن کار روحانیت شیعه

اتفاقی که در کشور ما رخ داد این بود که ما از رژیم استبدادی و مستأصل قاجار رها شدیم، اما به رژیم دیکتاتوری و وابسته پهلوی گرفتار آمدیم. قاجارها مستبد بودند و مستأصل شده بودند و نمی‌توانستند مقاومت کنند اما وابسته نبودند. رژیم جدید کاملاً وابسته بود. درباره اهداف کودتا، مسئولان انگلیسی در طی گفت‌وگو با رجال ایرانی اعلام کردند که پس از شکست قرارداد ۱۹۱۹، تصمیم گرفتند نفت ایران را غارت کنند، ایلات و عشایر را از مرزها دور کنند و به جای آن نیروهای نظامی رسمی را جایگزین کنند، بساط روحانیت شیعه و عزاداری سیدالشهدا (ع) را جمع کنند و افراد دون‌پایه را جایگزین افراد با شخصیت و دارای عرق ملی کنند. در رأس این افرادی که فاقد هویت ایرانی و هویت ملی از جهت پایبندی به هنجارهای سنتی و ملی هستند، این‌ها رضاخان را انتخاب می‌کنند تا این سیاست‌ها را اجرا کند.

همزمان در بین‌النهرین (عراق امروزی)، شاهد حاکمیت انگلیسی‌ها و مصادره انقلاب بزرگ علما در عراق هستیم. انقلاب ۱۹۲۰ یا ثوره العشرین، کشور عراق را ایجاد کرد، اما کنترل آن در دست انگلیسی‌ها قرار گرفت. حوزه علمیه نجف به‌شدت تحت فشار قرار گرفت تا جایی که پس از باز تأسیس حوزه علمیه قم، شاهد مهاجرت علما از عراق به ایران هستیم. حکومت انگلیسی علما را از عراق بیرون کرد. مرحوم آیت‌الله نائینی، مرحوم آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم آقای خالصی به ایران آمدند، درحالی‌که شرایط به‌هیچ‌وجه در عراق مناسب نبود.

در این وضعیت که انگلیسی‌ها مصمم بودند کار روحانیت شیعه را هم در ایران و عراق تمام کنند، اتفاق بزرگی در فروردین ۱۳۰۱ شمسی در ایران رخ داد و مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری، که پیش‌تر در نجف درس خوانده بودند، بعد به سامرا رفته بودند و در حوزه سامرا بودند و مدتی هم در کربلا اقامت داشتند تصمیم گرفتند به ایران بازگردند.

*ایشان به کدام مکتب حوزوی تعلق داشتند؟ سامرا یا نجف؟

من خیلی به این مکتب‌بندی‌ها یا نام‌گذاری‌ها قائل نیستم. معتقدم چه در سامرا و چه در نجف، علما رویه واحدی را دنبال می‌کردند. اگر مرحوم میرزای شیرازی قرارداد تنباکو (رژی) را لغو کرد، در نجف نیز علمای بزرگی علیه قراردادها و تحمیلات استعماری ایستادگی کردند.

اینکه گفته می‌شد حوزه نجف، حوزه سیاسی نیست، شما قبول ندارید؟

نه، حوزه نجف، کاملاً سیاسی است‌. برخی از بزرگان حوزه نجف که خارج شدند؛ یعنی محصول حوزه نجف بودند، در تحولات سیاسی ایران و منطقه نقش داشتند. وقتی لیبی توسط ایتالیا اشغال شد، مراجع نجف فتوای جهاد علیه ایتالیا صادر کردند. این چه حوزه غیرسیاسی است که در مقابل هر تحرک استعمار می‌ایستد؟! در جنگ‌های روسیه علیه ایران، مراجع حوزه نجف فتوای جهاد دادند و خود در جبهه حضور یافتند. نمونه آن مرحوم سید مجاهد مظلوم، مرحوم نراقی و بسیاری از علما هستند. این‌گونه نیست که حوزه نجف غیرسیاسی باشد.

من اگر بخواهم خیلی مستند عرض کنم، مجموعه پنج‌جلدی «ادبیات مقاومت علمای شیعه در پنج قرن اخیر»، از دوره صفویه تا امروز، به همت آقای محمدحسن رجبی دوانی گردآوری و تدوین شده است. این کتابِ پنج قرن مقاومت است و گزیده هم هست. این مجموعه حدود دو هزار و هفتصد صفحه است و اگر تمام اسناد گردآوری شود، بیش از چند هزار صفحه خواهد شد. این مجموعه نشان می‌دهد که در طول پنج قرن اخیر، هرگاه دشمن به سرزمین‌های اسلامی به هر شکل نظامی، سیاسی، اقتصادی متوجه شد، علما و مراجع شیعه بودند که در برابر او ایستادند. و اصلاً اگر شما بخواهید اصول حاکم بر رفتار مرجعیت شیعه را در طول تاریخ ببینید، هیچ جا آنها نسبت به غلبه کفار بر مسلمین سکوت نمی‌کنند. این دستور صریح قرآن است؛ وَلَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا. قاعده نفی سبیل که در ادبیات شیعی معروف است و می‌گوید خداوند نمی‌پذیرد که کفار بر مسلمین مسلط شوند. به همین جهت، همیشه شاهد مقاومت هستیم. بنابراین این دسته‌بندی ها را اصلاً قائل نیستم.

*در بستر داخلی چگونه است؟ یعنی واکنش علما نجف یا سامرا به پدیده استعمار در حمله به امت اسلامی فتوای جهاد داده است، اما در مسائل داخلی چطور است؟

در مسائل داخلی نیز همین‌طور است. اولویت اول، صیانت از اسلام، مسلمین و سرزمین‌های اسلامی و دماء مسلمین بود که مقابله با استعمار و تهاجم کفار را شامل می‌شد. اصل دوم حاکم بر رفتار سیاسی مرجعیت شیعه، مبارزه با استبداد بود. مراجع شیعه هیچ‌گاه با استبداد کنار نیامدند.

حتی در همکاری با حکومت‌هایی نظیر صفویه، که تشیع را به رسمیت شناختند، اگر در مواردی به حقوق مردم بی‌عدالتی یا ظلم می‌شد، علما برخورد می‌کردند. بنابراین در دوره صفویه، روابط علما با حکومت فراز و فرود داشت. وقتی تهدید خارجی وجود داشت، علما از حکومت داخلی حمایت می‌کردند. این قاعده تا دوره پهلوی ادامه داشت، اما با روی کار آمدن حکومت وابسته پهلوی، صورت مسئله کلاً عوض می‌شود.

وقتی تهاجم خارجی وجود ندارد، بحث عدالت، صیانت از حقوق مردم و محدود کردن حکام مطرح می‌شود. این توصیه‌ها لزوماً با تشر و به اصطلاح برخورد تند توأم نبوده است، توصیه‌ها گاهی با نصیحت عنوان می‌شد ولی همان هدف را دنبال می‌کرد و اگر نصیحت اثر نداشت، برخورد تندتر می‌شد. کما این‌که در ماجرای تنباکو، مرحوم میرزای شیرازی ابتدا نصیحت کرد، اما وقتی دید استبداد داخلی حساب خود را از استعمار خارجی جدا نمی‌کند، فتوای معروف و حکم معروف از سوی ایشان صادر می‌شود.

از این جهت می‌پرسم که یک عده‌ای وقتی می‌خواهند آیت‌الله حائری یا آیت‌الله بروجردی را معرفی کنند، آنها را به عنوان مرجع غیرسیاسی معرفی می‌کنند، یعنی اهل قیام نبودند و اهل تشکیل حکومت نبودند. آیا این تفکیک با دسته‌بندی‌ای که شما گفتید همخوانی دارد؟ اینکه علما در موضوعی تذکر بدهند، یک چیز است و اینکه بخواهند برای تشکیل حکومت قیام کنند، چیز دیگری است.

اگر اجازه دهید، من این اصول حاکم را بگویم تا شاید به پاسخ صحیح این سوال کمک کند. «مبارزه با استعمار»، «مبارزه با استبداد»، «صیانت از استقلال کشورهای اسلامی»، «دفع افسد به فاسد»، استفاده از «خیر الموجودین» و «پرهیز از آشوب کور»، از اصولی هستند که می‌توانیم آن‌ها را در زمره اصول حاکم بر رفتار مرجعیت شیعه قلمداد کنیم. یک وقت شما امکان قیام ندارید، چون به هر حال، قیام به ظرفیت‌ها و امکاناتی نیاز دارد و اگر این امکانات وجود نداشته باشد، می‌تواند منجر به تلف شدن نیروها و از بین رفتن آن‌ها شود. در این شرایط آیا باید بنشینیم، سکوت کنیم و هیچ اقدامی نکنیم؟! نه! اینجا مداخله صورت می‌گیرد و کمک می‌شود تا کم‌ضررترین افراد، یا به تعبیری کسانی که از آن‌ها به‌عنوان «خیر الموجودین» یاد می‌کنند، روی کار بیایند.

وقتی تهاجم خارجی وجود ندارد، بحث عدالت، صیانت از حقوق مردم و محدود کردن حکام مطرح می‌شود. این توصیه‌ها لزوماً با تشر و به اصطلاح برخورد تند توأم نبوده است، توصیه‌ها گاهی با نصیحت عنوان می‌شد ولی همان هدف را دنبال می‌کرد و اگر نصیحت اثر نداشت، برخورد تندتر می‌شد.

اتفاقاً یکی از اهداف کودتای ۱۲۹۹، استفاده از «شر الموجودین» و حذف «خیر الموجودین» بود. به عبارت دیگر، باید افراد با شخصیت حذف شوند و افراد دون‌پایه، یعنی کسانی که فاقد بنیان‌های قوی هویتی هستند و از انگلستان تبعیت می‌کنند، جایگزین شوند.

*در تعبیر رهبری هم در این پیام بود که رضاخان «بی‌شخصیت» بود.

واقعاً رضاخان از نظر شخصیتی و سابقه از پست‌ترین افراد جامعه بود.

*اینکه می‌فرمایید «شر الموجودین» را آوردند تا «خیر الموجودین» نیاید، این سوال را پیش می‌کشد که اصلاً خیر الموجودینی بود؟

بله! در آن مقطع، شهید مدرس به‌دنبال اعاده مشروطه بود. جمعیت روشنفکری که زمانی دم از آزادی و مشروطه می‌زدند، همگی طرفدار دیکتاتوری منور شدند. شهید مدرس ظرفیت‌های آن عصر را نگاه می‌کرد و افرادی را در آن عصر شناسایی کرده بود که می‌توانستند اعاده مشروطه را محقق کنند. این افراد لزوماً انقلابی یا کاملاً مقید به دیانت و اصول دینی هم نبودند. البته در دوره قاجار، به‌طور نسبی، این پایبندی‌ها را در اغلب رجال داریم.

شهید مدرس آن‌ها را به خدمت می‌گیرد. شهید مدرس از مستوفی‌الممالک در یک جا استفاده کرد. در جایی از قوام‌السلطنه، از مشیرالدوله در جاهای دیگر استفاده می‌کند. این‌ها افرادی بودند که مانند رضاخان خودشان را کاملاً در اختیار استعمار قرار نداده بودند و در برخی مواقع مقاومت هم می‌کردند. هرچند اگر به پرونده سیاسی زندگی آن‌ها نگاه کنیم، نقاط ضعفی هم داشتند. این افراد بازماندگان دیوانسالاری ایران از دوره صفویه به بعد بودند که خودباخته نبودند و مانند رضاخان نمی‌گفتند باید صورت و سیرتمان کاملاً اروپایی شود.

مثلاً عضدالملک در دوره قاجار، خیر الموجودین یا حتی شاید فراتر از خیر الموجودین باشد؛ به عنوان نیرویی که کاملاً ملی فکر می‌کرد و پایبند به اصول بود. یا بحث «دفع افسد به فاسد» را در نظر بگیرید. شرایطی که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری و مرحوم آیت‌الله بروجردی قرار داشتند، دقیقاً همین وضعیت بود. این به معنی عدم ورود به سیاست نیست. اتفاقاً اتخاذ موضعی بر اساس اصول و رفتار سیاسی حاکم بر مرجعیت، بازخورد سیاسی دارد. وقتی شما «دفع افسد به فاسد» می‌کنید، یعنی از یک شر بزرگ‌تر جلوگیری می‌کنید.

مرحوم آیت‌الله بروجردی، در آن زمان هم با جریان بهائیت و رشد آن مواجه بود و هم با رشد جنبش کمونیستی. ترجیح ایشان این بود که ابتدا با تقویت حوزه، آن را به جایی برسانند که بتواند عکس‌العمل مناسب نشان دهد، که همین‌طور هم شد. حضرت آقا در همین پیام اشاره کردند که کسانی که از این حوزه آمدند و در آن درس خواندند، بعدها اتفاقات مهمی را رقم زدند، از جمله حضرت امام که نقش بسیار مهمی ایفا کردند.

*آیا بالاخره در این صد سال، در حوزه قم یا به‌طور کلی حوزه‌های شیعه در نجف، قم و سامرا، جریان واحدی داریم یا چندین جریان داریم که برخی از آنها هم قائل به این هستند که حوزه یا دیانت باید عرفی یا سکولار شود. آیا شما این را قبول دارید یا این دسته‌بندی را درست می‌دانید؟

اولاً، زعمای شیعه، یعنی علمای بزرگی که حوزه علمیه شیعه از ابتدا تا امروز به آن‌ها تکیه کرده و آن‌ها آن را مدیریت کرده‌اند، در این علما هیچ‌گاه شخص سکولار، یعنی عالمی که به سیاست بی‌اعتنا باشد، نداریم.

*یعنی از سمت مرجع ما سکولار نداریم.

زعما!

*زعما یعنی مرجع دیگر؟

زعما به مرجعی گفته می‌شود که رهبری و اداره را بر عهده می‌گیرد. مرحوم آیت‌الله بروجردی، مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی، این‌ها زعیم هستند.

*سؤالم چیز دیگری است. شما می‌فرمایید در زعما و مراجع عام، رفتار سکولار نداریم.

یعنی بی‌اعتنایی به سیاست ندارند. اما روحانیونی داریم که چنین رویکردی داشته باشند.

*داریم یعنی جریان هستند یا تک فرد هستند؟

به نظر من، این‌ها رفته‌رفته تبدیل به جریان شده‌اند.

*در زمان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری و مرحوم آیت‌الله بروجردی بودند؟

بله، در زمان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری و مرحوم آیت‌الله بروجردی افرادی بودند.

چون امام در «منشور روحانیت» خیلی موضع تندی نسبت به این‌ها دارند.

در آن زمان هم افرادی مایل نبودند حوزه وارد به مسائل سیاسی شود اما این ربطی به مرحوم آیت‌الله بروجردی یا مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری ندارد.

جریاناتی در قم و نجف به سیاست کاری نداشتند

من عرض کردم که آن‌ها سیاستی را برای بقای حوزه اتخاذ کردند. با کودتای ۱۲۹۹، اصل تشیع و اصل اسلام در خطر بود. در این شرایط، مرحوم حاج شیخ حوزه‌ای تأسیس کرد. مستندات فراوانی داریم که رضاخان دست جنایت وهابی و شیعه‌وهابی را در ایران را کاملاً باز گذاشته بود. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری در مضیقه شدید بودند. علما در مضیقه شدید بودند و رژیم سعی داشت در همه شئونات حوزه دخالت کند. شرایط چنان سخت بود که حضرت امام می‌فرمایند در اواخر، ما به بیابان‌های قم می‌رفتیم و مباحثه می‌کردیم و وقتی برمی‌گشتیم، گرفتار پاسبان‌ها و درگیری‌ها می‌شدیم.

اوایل، رضاخان حتی مرحوم آیت‌الله بروجردی را بازداشت و تبعید کرد.

این مربوط به همان دوره زعامت مرحوم حاج عبدالکریم حائری است. مرحوم حاج آیت‌الله بروجردی حامل پیام مراجع نجف بود.

*ظاهراً در مرز بازداشت شدند.

متأسفانه جریاناتی در خود حوزه نجف بودند که یا با سیاست کاری نداشتند یا متأسفانه سیاست‌های خاصی را دنبال می‌کردند.

*شما می‌فرمایید زعمای اصلی شیعه هیچ‌گاه رفتار سکولار نشان ندادند. درست؟

نمی‌توانند بی‌تفاوت باشند.

*اگر امام جای آیت‌الله حائری بودند و بالعکس، یعنی امام (ره) به جای اینکه سال ۴۲ بیایند و بعد مرجع عام شوند، در سال ۱۳۰۲ یا ۱۳۰۳ بودند و مرحوم آیت‌الله حائری در جایگاه امام (ره) در سال ۱۳۴۲، آیا رفتارشان شبیه هم بود؟

خود حضرت امام در قیامشان به این اشاره کردند. می‌دانید که قیام حضرت امام (ره) با استقبال بخشی از حوزه و مردم مواجه شد، اما بخشی از حوزه استقبال و همراهی نکردند یا کوتاهی کردند. بخشی از راه را آمدند مثل بحث «انجمن‌های ایالتی و ولایتی» همراهی کردند، اما بعد از آن پیگیری نکردند. حضرت امام (ره) می‌فرمایند اگر استاد ما، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری، در شرایط من بود، همان کاری را می‌کرد که من کردم. یعنی اگر ایشان هم در شرایط مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری بودند، همان کار مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری را می‌کردند.

اصلاً شرایط کاملاً متفاوت است. مرحوم آیت‌الله حائری، مؤسس حوزه بود، آن هم تأسیس در چه شرایطی؟! در غرب آسیا کاملاً تغییر اساسی رخ داده بود. انگلستان مسلط بود و بین علما، عشایر و علمای فارس با انگلیسی‌ها جنگ شده است. شرایط کاملاً جنگی بود و انگلیسی‌ها مصمم بودند بساط روحانیت را جمع کنند. در چنین وضعیتی، در قم، به واسطه مجاهدت‌های مرحوم آقای بافقی، مرحوم آقای کبیر و آقای ارباب، یک کورسویی از فعالیت‌های دینی دیده می‌شد. این‌ها تلاش کردند با آوردن حاج شیخ عبدالکریم حائری به قم، حوزه قم را دوباره احیا کنند.

مرحوم حاج شیخ هشت سال در اراک این کار را کرده بود و حدود سیصد طلبه و روحانی تربیت کرده بود. ایشان شخصیت ممتازی بود، در نجف شاگرد مرحوم میرزای شیرازی اول، میرزای شیرازی دوم و مرحوم آخوند خراسانی بود. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از لحاظ علمی وزنه‌ای بود. اتفاقاً در همان مقطع حاج عبدالکریم، از داخل شدن در درگیری‌های موجود در حوزه نجف بر سر مشروطه، پرهیز می‌کند، اما سندی داریم که نشان می‌دهد ایشان برای تقویت مشروطه کمک مالی کرده بود. چون درگیری بدی در نجف رخ داد و حتی تا بعد از کودتای ۱۲۹۹ همچنان در نجف ادامه داشت. این درگیری‌ها بین طرفداران و مخالفان مشروطه و مشروعه بود و خیلی به نجف لطمه زد.

به اصل سیاسی بودن حوزه لطمه نزد. اما این درگیری‌ها، که اتفاقاً دست بیگانه و دست فرقه ضاله در آن کاملاً مشهود بود، به جایگاه روحانیت لطمه زد. اما اینکه برخی استنباط کنند مرحوم حاج شیخ عبدالکریم آن وضعیت را دید پس ترجیح داد حوزه سکولار باشد، به هیچ وجه این‌طور نیست. ایشان اگر تصمیم گرفت به ایران بیاید، در این شرایط است که تصمیم می‌گیرد. استادشان، مرحوم میرزای شیرازی دوم، از او خواست به کربلا بیاید که اگر ایشان به کربلا رفته بود زعامتشان جهانی می‌شد. اما ایشان با توجه به برآورد خود از وضعیت ایران، نجف و اتفاقات منطقه، به استادشان گفتند اگر شما هم به ایران بیایید، بهتر است. معلوم است اتفاق بزرگی قرار است رخ دهد که شاید آن کار را در اراک دنبال می‌کرد و با آمدنشان به قم وسعت یافت.

*آقای دکتر، از زمان بازتأسیس حوزه تا سال ۱۳۴۲ که امام قیام می‌کنند، مسئله اصلی حوزه چه بود؟ پرتکرارترین تذکر علما چه بود؟ ما یک دوره مرحوم آیت‌الله حائری، دوره کوتاه سید ابوالحسن اصفهانی، آیت‌الله حاج آقا حسین قمی و سپس آیت‌الله بروجردی را داریم. در این دوران مسئله حوزه چیست؟

مسائل مختلفی در حوزه و برای حوزه مطرح بود. اولین مسئله، «صیانت از حوزه»، «صیانت از تشیع» و «صیانت از اسلام» بود. رضاخان واقعاً آمده بود ریشه تشیع را در ایران بکند. این دستور انگلیسی‌ها بود و او مأموریت داشت این کار را انجام دهد. خیلی زود هم شروع کرد. شاید یکی دو سال اول به صورت نمایشی در عزاداری‌ها شرکت می‌کرد، اما از سال ۱۳۰۵ و ۱۳۰۶ شروع شد: منع عزاداری سیدالشهدا (ع)، ایجاد محذوریت برای جریانات دینی، ایجاد مؤسسات موازی برای به حاشیه راندن حوزه. او مؤسسه «وضع و خطابه» درست می‌کند و «دانشگاه معقول و منقول» درست می‌کند و اتفاقاً اساتید سکولار را به «دانشگاه معقول و منقول» و در مؤسسه «وضع و خطابه» می‌برد. رضاخان به آن‌ها می‌گفت: می‌خواهی روحانی بشوی یا دین را ترویج کنی؟ بیا اینجا، من به تو آموزش می‌دهم. کاملاً مشخص است که حوزه کاملاً سیاسی است و تأسیس آن اساساً سیاسی است. برای همین، رضاخان که می‌خواهد آن را کم‌رنگ کند مؤسسه «وضع و خطابه» غیرسیاسی و سکولار را درست می‌کند.

شاه هم می‌خواست دانشگاه اسلامی درست کند.

محمدرضا هم می‌خواست دانشگاه اسلامی درست کند و البته سعی داشت دانشکده الهیات را به همین وضع دچار کند.

*در دوره امام یعنی حوالی ۱۳۴۰ به بعد است؟

بله، شهید مطهری تمام تلاشش را کرد که این اتفاق نیفتد، اما نهایتاً او را اخراج کردند.

«دانشگاه اسلامی» که قرار بود در دهه چهل درست شود.

پیشنهاد سیدحسین نصر بود. او می‌خواست همین کار را بکند و دانشکده الهیات را به همان مسیر می‌برد. شهید مطهری مقاومت می‌کرد و نهایتاً او را اخراج کردند.

*دانشگاه اسلامی ایده نصر بود؟

بله، ایده سیدحسین نصر بود. بنابراین، اساساً مسئله اصلی حوزه، «صیانت از اصل دین و تشیع» بود.

*تذکرات موردی علما برای حکومت چیست؟

مسئله بعدی بحث مشروطه و حکومت مشروطه است که تا سلطنت رضاخان ادامه دارد. وقتی رضاخان پادشاه شد، وضع تغییر می‌کند و فشارها به مردم وارد می‌شود که اینجا باز مسأله علما، «صیانت از حقوق مردم» بود. قیام مرحوم حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی و آمدنش به قم در همین راستا بود. علما فهمیدند که رضاخان، علی‌رغم اظهار بندگی و عبودیتی که نسبت به مراجع نجف که به ایران آمده بودند داشت، سیاست دیگری را دنبال می‌کند.

مقابله با وهابی گری

به همین جهت، علمای تبریز، اصفهان و قم قیامی را علیه او شروع کردند. بحث بعدی علما، تغییر سبک زندگی، تغییر لباس، تغییر کلاه، ترویج کشف حجاب و تا رسیدن به «منع حجاب» بود. چون ابتدا کشف حجاب بود، سپس گفتند کسانی که می‌خواهند حجاب داشته باشند هم دیگر نمی‌توانند حجاب داشته باشند، این را به عنوان «منع حجاب» یاد می‌کنند. تا محدودیت‌هایی برای مراسم عزاداری، روضه و ختم و منع تعزیه‌داری سیدالشهدا ایجاد کردند. از سوی دیگر، ترویج «وهابی‌گری» توسط شریعت سنگلجی و باندش یعنی یوسف شعار در تبریز و احمد کسروی در تهران بود. کسروی از مبارزه با «خرافه» به جایی رسید که گفت من خودم دین آورده‌ام و مدعی پاک‌دینی می‌شود. مبارزه با این مسائل و همچنین مسئله فلسطین از دیگر دغدغه‌ها بود.

هم مرحوم حاج آیت‌الله حائری و هم مرحوم آیت‌الله بروجردی علیه این جریانات موضع دارند.

حفظ حوزه و ترویج معارف شیعی خود نوعی مبارزه بود. پنج شش سال پس از تأسیس حوزه، تعدادی از خروجی‌های آن به شهرستان‌ها رفتند، همان کاری که در زمان مرحوم شیخ انصاری پس از جنگ‌های روسیه علیه ایران انجام شد. ایشان شروع به تربیت شاگرد کرد.

در همان مکتب، میرزا حبیب‌الله دشتی را داریم که شرطش برای پذیرفتن طلبه این بود که کسی را به عنوان طلبه می‌پذیرم که یا مجاهد باشد، یا عارف بلندپایه والامقام. شما می‌توانید از این موضع، حوزه سکولار دربیاورید؟! خود عارف والامقام نمی‌تواند در مقابل ظلم ایستادگی کند، چون عرفان اسلامی و شیعی با تصوف، گوشه‌نشینی و هو کشیدن و خانقاه‌نشینی متفاوت است.

*مسئله حوزه تا قبل از قیام امام، مبارزه با «وهابی‌گری» بود و دیگر چه موردی؟

وهابی‌گری را توضیح بدهم. پادزهر آنچه بود؟ پادزهر این بود که عالم شیعی مانند مرحوم حاج عباس قمی، «مفاتیح الجنان» را گردآوری و چاپ می‌کند. در شرایطی که شریعت سنگلجی در تهران بالای منبر می‌رفت و کسانی دیگر نمی‌توانند منبر بروند و برای افراد دیگر محدودیت وجود دارد. او زیارت و توسل را «شرک» و «خرافه» می‌دانست که یک دفعه «مفاتیح الجنان» منتشر می‌شود و ظاهراً تا سال ۱۳۲۰، حدود ۱۹ چاپ از آن منتشر شد. چاپ یک کتاب دعا، در حکم مبارزه با توطئه بزرگی علیه تشیع به حساب می‌آید. متأسفانه برخی قبل و بعد از انقلاب می‌گفتند مردم کتاب دعا می‌نویسند و دعا می‌خوانند، اما این مبارزه علیه این سیاست است.

مسئله بعدی، «مسئله فلسطین» بود. بعد از کودتای ۱۲۹۹ و آمدن رضاخان، که کاملاً با تکاپوهای صهیونیست‌ها برای تشکیل رژیم صهیونیستی در منطقه ارتباط دارد، سقوط امپراتوری عثمانی با این ارتباط دارد، وقایع عراق با این ارتباط دارد. این‌جا ایران به مرکز انتقال یهودی‌های منطقه و حتی یهودی‌های اروپای شرقی، مانند لهستان و روسیه، تبدیل شد. یهودی‌ها به ایران می‌آمدند و از ایران به فلسطین می‌رفتند.

*فلسطین برای آیت‌الله بروجردی مسئله بود؟

حتماً. از ایشان و آیت الله عبدالکریم حائری سند داریم. در همین کتاب «مواضع ضد صهیونیستی علمای شیعه»، که گزیده‌ای دوجلدی است و توسط آقای محمدحسن رجبی دوانی تدوین شده، این موضوع را نشان می‌دهد.

حرکت علما برای مسئله فلسطین

در سال ۱۳۱۲ مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری نامه‌ای به رضاخان نوشت، اظهار تأسف کرد و خواست جلوی این ماجرا گرفته شود. ایران به ترمینال انتقال یهودی‌ها از افغانستان، روسیه به فلسطین تبدیل شده بود. شکل‌گیری رژیم صهیونیستی بر اساس مهاجرت بود و اگر مهاجرت نبود، امروز رژیم صهیونیستی وجود نداشت. چون این‌ها هیچکدام فلسطینی نیستند و از جاهای دیگر آمدند. مرحوم حاج شیخ جلوی این جریان ایستاد.

البنه مرحوم کاشف‌الغطاء قبل از رفتن به فلسطین به ایران می‌آید. یک حرکت عمومی را علمای شیعه برای مبارزه با صهیونیسم شروع کردند. ایشان در سال ۱۳۱۲ با مرحوم شیخ عبدالکریم ملاقات می‌کند و سپس مرحوم شیخ عبدالکریم آن نامه را به رضاخان می‌نویسد. تعدادی دیگر از علما نیز اعلامیه‌هایی علیه تحرکات صهیونیستی و مهاجرت صادر می‌کنند و از رضاخان می‌خواهند که در نشریات چاپ شود، اما دستور رضاخان به علما این‌گونه ابلاغ می‌شود که اعلی‌حضرت مقتضی نمی‌داند این اعلامیه‌ها در نشریات چاپ شود، چون یکی از وظایف رضاخان کمک به این مهاجرت بود.

*چند مورد از مسائل حوزه از ابتدای تأسیس تا قیام امام را فرمودید، «بهائیت» هم بود؟

قبل از دوره مشروطه، از دوره محمد شاه و بعد در دوره ناصری که اوج فعالیت‌های فرق ضاله در ایران است. در دوره مشروطه، متأسفانه اینها کسانی بودند که در کسوت‌های مختلف مخفی می‌شوند و در انحراف مشروطه نقش جدی دارند. در اعدام مرحوم آقا شیخ فضل‌الله نوری و به شهادت رساندن ایشان نقش جدی دارند. در کودتای ۱۲۹۹ و روی کار آوردن رضاخان نقش جدی دارند. این‌ها برای حوزه مسئله‌اند. چون رضاخان عبدالحسین سمیع را به عنوان آجودان محمدرضا پهلوی، ولیعهد، منصوب کرد. یک بهایی آجودان ولیعهد ایران است. خاندان هویدا هم در این مقطع دارای موقعیت بودند.

*چرا موردی می‌پرسم و می‌گویم آقای بروجردی نسبت به «فلسطین» یا «بهائیت» تذکر داشتند؟ بارها مرحوم آیت‌الله بروجردی به شاه تذکر می‌دادند که بهایی‌ها را جمع کند. حتی یک بار امام را پیش شاه فرستادند تا این تذکر را پس از ماجرای ابرقو بدهند. این موارد را از این جهت می‌پرسم چون جریانی اصرار دارد بگوید مراجع در این مسائل ورود نمی‌کردند. یعنی به عبادت شخصی مردم و احکام فردی کار داشتند و به مسائل عمومی‌، سیاسی و اجتماعی کاری نداشتند.

خیر! این درست نیست. اساساً ترویج تشیع و حتی همان «صیانت از عبادات فردی» هم بخشی از مبارزه است، چون تمام تلاش استعمار و پهلوی‌ها این بود که این‌ها را از بین ببرند. مقابله با این تلاش، خود مبارزه است.

شما شاگردان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری که از اراک با او آمدند، ببینید: مرحوم آیت‌الله اراکی، مرحوم آیت‌الله گلپایگانی، حضرت امام (ره)، مرحوم آقای سید محمدتقی خوانساری، مرحوم سید احمد خوانساری، این‌ها شاگردان مرحوم آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری بودند. ایشان حوزه را علی‌رغم همه مشکلات به جایگاهی رساند که در سال ۱۳۱۳، حدود هفتصد طلبه و استاد داشت.

در چه دوره‌ای؟

مرحوم آیت‌الله صافی گلپایگانی (رحمه‌الله‌علیه) در گفت‌وگویی که با ایشان داشتیم، خاطره‌ای نقل کردند. گفتند: «بعد از سقوط رضاخان، پدر ما، مرحوم حاج شیخ محمدجواد صافی، به من و اخوی بزرگم گفتند بروید گلپایگان و حوزه علمیه گلپایگان را تحویل بگیرید. ما رفتیم گلپایگان، هرچه گشتیم، حوزه را پیدا نکردیم. پرسان‌پرسان ما را بردند دم یک طویله و گفتند این حوزه علمیه گلپایگان است. حوزه‌های علمیه گلپایگان و اصفهان جزو حوزه‌های قدیمی بودند! اما حوزه را تبدیل به طویله کرده بودند.

ممنونم، آقای دکتر. فقط می‌خواهم یک بار دیگر روی این مجموعه «هفت‌جلدی» که آقای دکتر آوردند تأکید کنم که از انتشارات پژوهشگاه تاریخ معاصر و به همت آقای دکتر محمدحسن رجبی دوانی تدوین شده است و حتماً آن را تهیه بفرمائید.

لینک کوتاه

برچسب ها

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.