بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر رژیم صهیونیستی تقریبا یک ماه پیش آشکارا از پروژه شوم موسوم به «اسرائیل بزرگ» حمایت کرد؛ این پروژه حداکثری براساس گسترش سرزمینهای اشغالی موجود و کنترل استعماری-مهاجرتی رژیم صهیونیستی بر قدس شرقی اشغالی، بلندیهای جولان، کرانه باختری و اکنون، بار دیگر، غزه (جایی که رژیم صهیونیستی امیدوار است بهزودی اشغال خود را دوباره برقرار کند)، بنا شده است.
به گزارش میدلایست آی، رژیم صهیونیستی به دنبال گسترش شهرکهای استعماری خود است تا تمام فلسطین تاریخی را به همراه بخشهایی از کشورهای عربی همسایه، ازجمله اردن، مصر، سوریه و لبنان به اشغال دربیاورد.
حمایت از این نقشه متوهمانه در بحبوحه نسلکشی مداوم رژیم صهیونیستی در غزه افزایش یافته و تصاویری از نظامیان صهیونیست که نقشه ادعایی جدید را روی لباسهایشان دوختهاند، بهصورت آنلاین در حال انتشار است.
کابینه رژیم صهیونیستی به نوبه خود به سرعت در حال تثبیت حاکمیت خود بر تمام سرزمین فلسطین است؛ این کابینه در ماه آگوست (شهریور / مرداد)، تصویب متوالی طرح تصرف شهر غزه و پروژه شهرکسازی E۱ در کرانه باختری را اعلام کرد، اقدامی که دسترسی فلسطینیها را به قدس شرقی قطع کرده و بادیهنشینان فلسطینی را در این منطقه آواره میکند.
مقامهای ارشد رژیم صهیونیستی اعلام کردند که هدف از این تصمیمها «دفن کردن ایده یک کشور فلسطینی» برای همیشه است.
با وجود این، حتی در حالی که رژیم صهیونیستی با گستاخی به توسعهطلبی خشونتآمیز خود، ازجمله قتلعام و گرسنگی دادن به کل جمعیت، میبالد، مدافعان آن حالت تهاجمی به خود گرفتهاند و اصرار دارند که اقدامهای این رژیم از اکتبر ۲۰۲۳ (مهر ۱۴۰۲) نه اوج دههها استعمار آشکار شهرکنشینان و آپارتاید، بلکه اقدامهایی در دفاع از خود بوده است.
سازمانهای طرفدار رژیم صهیونیستی، طبق معمول، کارزارهای تبلیغاتی بزرگی را برای وارونه کردن واقعیت بهراه انداختهاند و صهیونیستها را نهتنها به عنوان قربانیان فلسطینیها، بلکه بهعنوان مردم بومی که این سرزمین باستانی را از استعمارگران فلسطینی بازپس میگیرند، به تصویر میکشند!
آنها برای موفقیت این روایت، نیاز داشتند که پایههای استعماری شهرکنشینان صهیونیسم را که اساس ظلم بیوقفه رژیم صهیونیستی به فلسطینیها است، پاک کنند.
در ابتدا، جنبش صهیونیستی و رژیم نوظهور صهیونیستی تلاشهای خود را استعماری و استعمار توصیف و حتی نهادهایی مانند «صندوق استعماری یهودی» و «انجمن استعمار یهودیان فلسطین» را نیز نامگذاری کردند؛ هرچند در ادامه پس از مرتبط شدن استعمار با تجاوز و امپریالیسم از اصطلاح استعمار فاصله گرفتند.
آنها از دهه ۱۹۳۰ به بعد، زبان خود را تغییر دادند و این کلمه را کنار گذاشتند، در حالی که منطق آن را بیرحمانهتر دنبال میکردند.
اگرچه این تهاجم غیرمادی مدتها پیش از نسلکشی رژیم صهیونیستی نیز وجود داشته است، اما طرفداران آن برای توجیه ادامه قتلعام در غزه، آن را به اوج خود رساندهاند.
پروژههای استعماری مهاجران اروپایی اغلب مفهوم «بازگشت» به «سرزمینهای باستانی» را مطرح میکردند؛ فرانسویها هنگام فتح الجزایر ادعا کردند که به سرزمینهای امپراتوری روم که خود را وارث آن میدانستند، «بازگشت» میکنند و اصرار داشتند که اعراب الجزایری استعمارگران واقعی هستند.
ایتالیاییها نیز به همین ترتیب هنگام فتح لیبی ادعا کردند که به سرزمینهای روم باستان «بازگشت» میکنند و استعمار خود را صرفا بهعنوان بازپسگیری و احیای بخشی از سرزمین باستانی خود مطرح کردند.
حتی نازیهای آلمانی فتح اروپای شرقی و روسیه اروپایی را بهعنوان «بازگشت» توجیه کردند؛ آنها اصرار داشتند که این سرزمینها برای آلمانیها بیگانه نیستند، بلکه سرزمینهایی هستند که مردم به آنها «بازگشت» میکنند.
در واقع، ادعای صهیونیستی درباره اینکه استعمار فلسطین صرفا «بازگشت» یهودیان اروپایی به «سرزمین باستانی» خود بود، کاملا در این تاریخ اروپایی استعمار مهاجران جای میگیرد.
ادعای مرتبط درباره اینکه استعمارگران مهاجر از «ایجاد یک دولت-ملت برای یک گروه ملی دیگر در کنار ایجاد دولت خود» حمایت نمیکنند، نیز غیرقابل قبول است.
رژیم سفیدپوست آفریقای جنوبی دقیقا همین کار را با ایجاد ۱۰ سرزمین بانتوستان (منطقهای بود که طبق سیاست آپارتاید برای ساکنان سیاهپوست آفریقای جنوبی و آفریقای جنوب غربی که اکنون با نام نامیبیا شناخته میشود در نظر گرفته شده بود) «مستقل» برای اکثریت جمعیت بومی سیاهپوست، سلب ملیت از آنها و در عین حال حفظ برتری سفیدپوستان انجام داد.
آنها همچنین بانتوستانهایی را برای جمعیت بومی نامیبیا ایجاد کردند تا برتری سفیدپوستان را در نامیبیا در طول اشغال آن کشور توسط آفریقای جنوبی حفظ کنند.
صهیونیستها مانند فرانسویها، ایتالیاییها و آلمانیها ادعا کردند که فلسطینیهای بومی، استعمارگران واقعی «سرزمین باستانی» یهودیان اروپایی بودند و آنها را بهعنوان نوادگان اعراب مسلمانی که در قرن هفتم سوریه و فلسطین را فتح کردند، به تصویر کشیدند.
اما فتح اعراب، یک فتح استعماری از طریق مهاجران نبود؛ بلکه یک ماموریت تبلیغی بود؛ بیشتر مردم بومی سوریه و فلسطین که تحت حکومت امپراتوری بیزانس بودند و متعاقبا توسط اعراب مسلمان فتح شدند، پس از فتح در اکثریت باقی ماندند.
حدود پنج قرن در فلسطین و سوریه بزرگ و حتی بیشتر در مصر طول کشید تا اینکه بیشتر آنها به اسلام گرویدند؛ تعداد بسیار کمی از اعراب به سرزمینهای فتح شده نقل مکان کردند و چند هزار نفری که به آنجا نقل مکان کردند، عمدتا در شهرها ساکن شدند.
زمانی که صلیبیون – نخستین صهیونیستهای واقعی – در قرن یازدهم فلسطین را فتح کردند، بیشتر ساکنان آن مسیحیان بومی عرب زبان بودند و اقلیتی از مسلمانان بومی عرب زبان نیز در آن ساکن بودند.
تا اواخر سال ۱۹۱۹، حتی دیوید بن گوریون و اسحاق بن زوی، پدران موسس مستعمره مهاجران یهودی، در کتابی که بهطور مشترک نوشته بودند، ادعا کردند که اکثر فلسطینیهای بومی در واقع نوادگان عبرانیان باستان بودند که ابتدا به مسیحیت و سپس به اسلام گرویده بودند.
قدرتهای استعماری اروپایی نژادپرست، با اشتباه گرفتن عرب بودن بهعنوان یک مقوله نژادی به جای یک هویت زبانی و فرهنگی، درپی ایجاد تفرقه بین اعراب بودند؛ آنها ادعا میکردند که مصریها، عراقیها، شمال آفریقا، مارونیها و دیگران واقعا عرب نیستند، بلکه صرفا مردمان فتحشدهای هستند که عرب شدهاند.
با وجود این، ملیگرایی عرب اصرار داشت که اعراب صرفا کسانی هستند که زبان مادریشان عربی بوده و هرگز ادعا نکرد که عرب بودن یک نژاد یا قومیت است.
یکی دیگر از استدلالهای ادعایی رایج صهیونیستی این است که انگلیس «کشور مادر» یا «کلانشهر» استعمارگران صهیونیست نبود، زیرا بیشتر آنها شهروند انگلیس نبودند، بلکه از کشورهای دیگر اروپایی آمده بودند و این ادعا نیز به همان اندازه ناقص است.
استعمار مهاجران فلسطینی در واقع نمونهای از دیگر پروژههای اروپایی بود؛ حمایت انگلیس از استعمار مهاجران صهیونیستی منحصربهفرد نبود؛ انگلیس پیش از این از استعمار مهاجران ایرلند توسط هوگنوهای انگلیسی، آلمانی و فرانسوی حمایت کرده بود، اگرچه بیشتر مهاجران اسکاتلندی و انگلیسی بودند.
هلندیها جنوب آفریقا را با هوگنوهای هلندی و فرانسوی استعمار کردند، اگرچه هلندیها غالب بودند؛ فرانسویها شمال آفریقا را عمدتا با شهروندان خود اسکان دادند، در حالی که اسپانیاییها، ایتالیاییها، سوئیسیها، مالتیها و روسها را نیز به آنجا آوردند.
با توجه به این سوابق، حمایت انگلیس از استعمارگران صهیونیست که برخی از آنها انگلیسی بودند، استثنایی نبود، بلکه صرفا نمونهای اغراقآمیز از رویه آشنای اروپایی بود.
در ادامه کسانی هستند که با ادعای اینکه صهیونیسم پیچیدهتر از دیگر جنبشهای استعماری مهاجران بود، فکر میکنند که زیرک و باهوش هستند؛ این ادعا نیز مزخرف محض است.
هیچ چیز در تلاش صهیونیستها برای ایجاد یک سیستم استعماری مهاجر وجود ندارد که آن را از این موارد متمایز کند.
مهمترین چیز برای عموم مسیحیان اروپایی و آمریکایی، ادعای صهیونیستی درباره بومی بودن در فلسطین است که براساس روایات کتاب مقدس و بهتازگی براساس پیوندهای ادعایی ژنتیکی بنا شده است.
حتی کتاب یوشع، شرح میدهد که چگونه عبریها بومی فلسطین نبودند، بلکه سرزمین کنعان را از کنعانیان فتح کردند و آن را اشغال و ادعا کردند که خدای آنها این سرزمین را به آنها «وعده» داده است.
افسانههایی که فتح فلسطین را توجیه میکنند، به زبالهدان تاریخ تعلق دارند، زیرا آمریکاییهای سفیدپوست، استرالیاییها، نیوزیلندیها و … همگی پیوندهای اجدادی واقعی خود را با اروپا حفظ کردهاند، اما این به سختی به آنها حق استعمار مجدد آن را میدهد.
سلطه گذشته امپراتوری روم بر انگلیس نیز به ایتالیاییهای مدرن این حق را نمیدهد که امروز ادعای آن را داشته باشند.
تصاحب تاریخ عبریهای فلسطینی بهعنوان اجداد یهودیان اروپایی توسط صهیونیسم به منظور جدا کردن فلسطینیها از تبار عبری آنها طراحی شده بود.
در حالی که مصریها، اردنیها، لبنانیها و عراقیها میتوانند بدون هیچ بحثی تاریخ ملی خود را که تا فراعنه، نبطیها، فنیقیها و بابلیها امتداد دارد، روایت کنند، فلسطینیها نمیتوانند هیچ ادعای ملی نسبت به گذشته فلسطین از زمانی که یک جمعیت استعمارگر یهودی اروپایی تصمیم گرفت آن گذشته را بهعنوان گذشته خود تصاحب کند و فلسطینیهای بومی را از آن حذف کند، وجود ندارد.
صهیونیسم همیشه بر استدلالهای غیرمنطقی استوار بوده است که نمیتواند در برابر بررسی دقیق توسط استعمارشدگان مقاومت کند؛ فلسطینیها بیش از یک قرن و ربع آنها را رد کردهاند، اما معقول بودن آنها هرگز حامیان امپریالیست صهیونیستی را تحت تاثیر قرار نداده است.
آنچه لفاظیهای جعلی صهیونیسم را قانعکننده میکند، تعهد مسیحیان اروپایی به معیارهای نژادپرستانه است، همان منطقی که نه تنها استعمار شهرکنشینان صهیونیستی، بلکه فتح قاره آمریکا توسط اروپاییها، بردگی آفریقاییها و سلطه مداوم غرب بر جهان را نیز توجیه کرد.
در میان استدلالهای صهیونیسم موردی وجود ندارد که آن را از دیگر استعمارگران اروپایی متمایز کند.
به همین دلیل است که پذیرش توهم «اسرائیل بزرگ» توسط رژیم صهیونیستی امروز، نه انحراف از این تاریخ، بلکه اوج آن است: گستاخانهترین مرحله از یک پروژه استعماری مهاجران که مدتهاست خود را در افسانههای بازگشت، بومی بودن دروغین و وعده الهی پنهان کرده است.
انتهای پیام/
تمام حقوق برای محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
طراحی و توسعه: توسط تیم فنی دفتروکیل