به گزارش خبرگزاری مهر، روزنامه «وطن امروز» در گزارشی درباره آهنگ جدید محسن چاوشی نوشت: هر چیزی ضد خودش را میآفریند و هر قدر یک دشمن خبیثتر باشد و رفتارش خبیثانهتر، در مقابل آن واکنشهایی پدید میآیند که سلحشورانهترند و حیرتانگیزتر. همین است که جانیترینها و زشتترینهای این روزگار میتوانند باعث شوند ما در کمتر از ۱۰ روز دهها قهرمان بزرگ ملی پیدا کنیم که هنوز فرصت نکردهایم نام بعضی از آنها را بفهمیم یا به خاطر بسپاریم و حتی در کمتر از ۱۰ روز اولین موزیک مقاومت در اوج بلاغت و کاملاً به دور از کلیگویی و منطبق با شرایط روز پدید بیاید؛ موزیکی که هم دعوت است و هم امید.
همدلیها را فرا میخواند و با خائنان و برهمزنندگان این همدلی مرزبندی میکند و با این ابیات خطاب به دشمنان آغاز میشود: «با تکههای پیکرمان، با گیسوان دخترمان، میخواستید چکار کنید؟ ما زندهایم مثل امید، این چند روزه را بروید، بر کشتن افتخار کنید» و پس از چند بیت دیگر، خطاب آن به سمت مردم ایران برمیگردد و میگوید: «مردم علاج در وطن است». اینکه چطور این ترانه و این نوا شکل گرفت و چرا اینقدر هم با اوضاع زمانه متناسب است و هم به دل مردم مینشیند، داستان مستوفایی دارد که هر کسی برای درک آن باید لااقل خردادماه سال ۱۴۰۴ را در ایران زندگی کرده باشد.
بامداد روز جمعه ۲۳ خردادماه بود که حمله متجاوزان رژیم صهیونیستی به ایران آغاز شد. لااقل تا طلوع صبح طول کشید که خبر به گوش همه برسد و بفهمند ماجرا از چه قرار بوده و منشأ صداهای انفجاری که از پایتخت شنیده شده کجا بوده است. خبر شهادت فرماندهان نظامی ایران و دانشمندان هستهای یکییکی میآمد و دیری نگذشت که اخباری از شهادت مردم عادی هم منتشر شد؛ از کودکی ۲ ماهه تا شاعری دهه هشتادی و چند ورزشکار قهرمان یا یک خانم نقاش، یک مربی پیلاتز و آدمهای جورواجور و معمولی دیگر. دشمن همه سعی و همتش روی این بود که ما را در شوک فرو ببرد و وقتی هنوز از احوال حیرت بیرون نیامدهایم، کار از کار گذشته باشد. اما در واقع کسی که ما را متعجب کرد، خودمان بودیم.
راستش این است که ما مردم ایران فکر میکردیم خیلی خودخواه و مادیگرا و سودمحور شدهایم، لوس و لوکس شدهایم، از آرمانهای انقلابی و شهادتطلبانه دور شدهایم و آنقدر غربگرایی بینمان رواج پیدا کرده که اگر امکانش باشد و دروازهها را به رویمان باز بگذارند، هیچکس در ایران باقی نمیماند. ما هرگز فکر نمیکردیم مردمی باشیم که وقتی جنگی تروریستی را از کلانشهرهایمان و از میان محل زندگی مردم شروع میکنند، به جای وحشت فراگیر و فلج ذهنی عمومی، ناگهان تبدیل شویم به کسانی در سبک و سیاق آنهایی که ساکن خرمشهر یا آبادان در پاییز سال ۱۳۵۹ بودند. باورمان نمیشد بعضی تیپهای اجتماعی حاضر باشند نام ایران را به زبان بیاورند، چه رسد به اینکه پرچم سرخ سیدالشهدا را در نماز جمعهای که شدیداً در معرض تهدید حمله دشمن بود بلند کنند.
آیا مجری شبکه خبر که هنگام اجرای زندهاش روی آنتن، ۴ موشک به ساختمان محل استقرارش اصابت کرد، یک هفته پیش از آن خودش هم تصور میکرد چنین زن حماسهسازی باشد؟ یا مجری برنامه کودک در یکی از شبکههای دیگر که صدای انفجار شنید و برای اینکه دل میلیونها کودک ایرانی خالی نشود با لب خندان به بالا و پایین پریدن ادامه داد، چطور؟ یا مجری «رادیو آوا» که صدای انفجار باعث ادا شدن جملاتی غافلگیرکننده بر زبانش شد و در یک آن، یک لحظه، به طور ناخودآگاه با صدای رسا شهادتش را تبریک گفت.
ما مگر فکر میکردیم هنوز چنین ملتی باشیم؟ از خلبان جنگنده ۵۰ سال پیش که جنگنده نسل پنجم آمریکایی را سرنگون کرد تا پلیس موتورسواری که تکنفره در مسیر خلاف خیابان، یک وانت حاوی ریزپرندههای دشمن را تعقیب کرد و به سمت آن تیر میانداخت. از مرد شاطری که تا چند ساعت پس از شنیدن خبر شهادت برادرش در نانوایی ماند و نان پخت تا در شرایط جنگی مردمش لنگ نباشند، تا میوهفروشهایی که به جای بالا بردن قیمت کالاهایشان در این شرایط، ارزانترش کردند یا مجانی توزیع کردند؛ ما ناگهان در جلوهگاههای مختلف تبدیل شدیم به مردمی که خودمان هم باور نمیکردیم این باشیم. شکافهای اجتماعی به سرعت ترمیم شد و از هر ۲ طرف اصلی طیفهای اجتماعی دستهای دوستی به سمت مقابل رفت. تاکتیک جنگ برقآسا که رژیم صهیونیستی در پیش گرفت و طبق طراحیها قرار بود کمتر از یک هفته ایران را زمینگیر کند، نهتنها به سرعت شکست خورد و کاری کرد که چند روز بعد این رژیم ناچار شد پای ایالات متحده را به میدان باز کند، بلکه در صحنه اجتماعی ایران هم اگر شگفتی آفرید، صرفاً به واسطه تصویری بود که از ما به خودمان نشان داد؛ مایی که باور نمیکردیم اینقدر سلحشور باشیم، اینقدر ایمان داشته باشیم، فداکار باشیم، همدیگر را دوست داشته باشیم و عاشق میهنمان باشیم.
دشمنان ایران طی چند سال با صرف هزینههای فراوان تلاش کردند وضعیت جامعه ما را به جایی برسانند که میوه آن را در پاییز سال ۱۴۰۱ بچینند و تصور کردند این جامعه در سراشیبی سقوط افتاده که به هیچوجه روند آن متوقف نخواهد شد و شاید خود ما هم کموبیش همین تصور را از وضعیت خودمان داشتیم. حتی کار به جایی رسیده بود که خیلیها از کوچکترین شادیها یا همدلیهای ملی، بابت اینکه به آنها انگ قرار گرفتن در صف حکومت بخورد ابا داشتند و امتناع میکردند؛ خیلی وضع بدی شده بود. به چند گروه و دسته تقسیم شده بودیم و حس میکردیم بقیه از ما متنفر هستند و خودمان هم از آنها متنفر شده بودیم اما ناگهان حمله رژیم صهیونیستی به کیان ملی ایرانیان ورق را برگرداند و باعث ایجاد یک همدلی بزرگ شد. این یکدستی و یکرنگی و همدلی در همان چند روز اول جنگ به قدری پررنگ ظهور کرد که از رؤسای جمهور و رهبران کشورهای بزرگ که خیلیهایشان در این جنگ حامی ایران هم نبودند تا شبکههای تلویزیونی خارجی مثل تلویزیون ایتالیا و سیانان آمریکا ناچار شدند به آن اعتراف کنند. هنرمندانمان حرفهایی زدند که در شرایط عادی تا ابد تصور نمیشد بزنند.
ورزشکاران و چهرههای روشنفکر و شعرا و خلاصه همه طیفهای جامعه به میدان آمدند و ناگهان یاد خرمشهر سال ۱۳۵۹ افتادند و الگوی عاشورا و حماسههای شاهنامه به یادشان آمد. ملت ما پیش از این مقاومت را بارها تجربه کرده و فرهنگ آن را آموخته است؛ این چیزی نیست که یک شبه در ذات یک ملت پدیدار شود، یک ملت باید بارها پشت رهبران قیامها را خالی کرده باشد و بعد افسوس خورده باشد، باید بارها برخاسته باشد و زمین خورده باشد تا به مرحلهای بیبازگشت برسد که در آن بنا به وظیفه میایستد، نه به طمع نتیجه. این فرهنگ وارد خون مردم ایران شده است و حمله یک متجاوز کریه مثل اسرائیل درجا توانست خون ما را به جوش بیاورد. مردم ایران در کمتر از ۱۰ روز یکدل و یکرنگ شدند؛ مذهبیها نوحههایشان را رنگ و بوی ملی و میهنی دادند و آنهایی که تیپ و ظاهری متفاوت داشتند پرچم سرخ حسینی بلند کردند و در تظاهرات یا حتی در نماز جمعه، صلای الله اکبر سر دادند.
ما به سرعت قهرمانهایمان را پیدا کردیم؛ از خلبان و پلیس و آتشنشان و امدادگران هلال احمر تا میوهفروش و نانوا و مجری تلویزیون و در این میان، اولین موسیقی مقاومت را در جنگ تحمیلی دوم محسن چاوشی خواند؛ کسی که از همان روز اول به تجاوز رژیم صهیونیستی واکنش نشان داده بود و با قرار دادن عکس عروسک دخترکی که شهید شده بود، نوشت: «لگد کردی، لگد میشی» و در دنباله آن نوشت: «الا لعنة الله علی القوم الظالمین». تقریباً در ایران همه میدانند که صدها سال است در انتهای منبرها و روضهها ما این جمله میآید و در ادامهاش گفته میشود «و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مُنقَلَبٍ ینقَلِبونَ»؛ یعنی بالاخره این مظلومان، غالب خواهند شد.
چند روز بعد که دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالاتمتحده یا به تعبیری بزرگترین و اصلیترین حامی رژیم صهیونیستی در شبکه اجتماعی تروثسوشیال نوشت: «تهران را تخلیه کنید»، اساساً کاری کرد که این شهر، جایی که به نوگرایی و دوری از سنتها معروف بود و توقع وجود چیزی به اسم فرهنگ مقاومت از آن کمتر میرفت، تبدیل شود به نمادی از مقاومت. او کاری کرد که مردم تهران امروز را مثل خرمشهر سال ۱۳۵۹ ببینند و ماندن در آن، حکم جنگیدن با اراده متجاوزان را بیابد. ترامپ این جمله را در بامداد سهشنبه ۲۷ خردادماه، ۴ روز پس از حمله رژیم صهیونیستی نوشت و همان روز محسن چاوشی در شبکه اجتماعیاش کلیپی منتشر کرد که بخشی از آهنگی به نام «پسرم» در آن کار شده بود؛ موزیکی که سال ۱۳۹۵ به مناسبت ماه مبارک رمضان منتشر شد و در آن چاوشی میخواند. این موزیک در چنین بستری تبدیل شد به زمزمهای که معنای نمادین مقاومت و ماندن در شهر تهران، به عنوان یک دهنکجی به رئیسجمهور آمریکا را میداد.
روز بعد چاوشی قطعه دیگر از یک موزیک قدیمی دیگرش را در شبکه اجتماعیاش بازنشر داد که عملاً به تحقیر ابرقدرتهای زیادهخواه میپرداخت. این قطعه بخشی بود از موزیک «مام میهن» که با شعری از امیر ارجینی، سال ۱۳۹۱ به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر منتشر شد و مضمون آن به شکل حیرتانگیزی با چند جنبه مختلف از مسائلی که در این ایام میگذشت مرتبط بود؛ هم محتوای ایستادگی در برابر مدعیان ابرقدرتی را میداد، هم میهندوستی و مقاومت را میستود و هم میشد آن را به حماسهای که مجری برنامه زنده شبکه خبر هنگام حمله رژیم صهیونیستی آفرید ربط داد. باز هم مدتی گذشت و ترامپ در بامداد ۳۰ خردادماه اعلام کرد به تأسیسات هستهای ایران در ۳ منطقه فردو، نطنز و اصفهان حمله کرده است. روزهای عجیب و شوکآور پیدرپی میآمدند و قرار بود ما مردمی باشیم که مرتب از سلحشوری خودمان و از همدلی و نیکیمان غافلگیر شویم. ساعاتی بعد وقوع این حمله تأیید شد و مردم تهران در ۲ میدان آزادی و انقلاب تجمع کردند؛ همچنان که مردم شهرهای مختلف ایران تجمعات دیگری داشتند.
این حمله ترامپ، گذشته از میزان تاثیرگذاریاش که بحثهای زیادی دربارهاش بود و به نظر نمیرسید ابداً توانسته باشد طبق ادعای گویندهاش برنامه هستهای ایران را کاملاً به انتها برساند، یک چیز دیگر را هم نشان میداد؛ اینکه رژیم صهیونیستی پس از یک هفته نبرد کاملاً کم آورده و مجبور شده پای آمریکا را وسط بکشد. به ۲۴ ساعت نرسیده بود که ظاهراً ترامپ هم فهمید با آمدن خودش به صحنه هم چیز چندانی تغییر نخواهد کرد و به یک جنگ روانی جدید رو آورد. او این بار صحبت از تلاش برای تغییر رژیم در ایران کرد که البته مثل سایر اقدامات قبلیاش به لحاظ حقوق بینالملل اظهارنظری خلاف قانون و غیرمسؤولانه بود اما اولاً او این حرف را در حالی زد که گزینههای بدیلی که از طرف غربیها معرفی شده، یعنی دوگانه مجاهدین خلق و پهلویها، هر ۲ نزد مردم ایران بهشدت منفور شده بودند و ثانیاً این بار قافیه را به راحتی به یک موزیک باخت.
آن شب این جمله ترامپ خیلی کمتر از خبر انتشار موزیک جدیدی از محسن چاوشی بازتاب پیدا کرد؛ موزیکی به نام «علاج» با شعری از کاظم بهمنی که در واکنش به اتفاقات روز منتشر شد و البته بازنشر یک اثر قدیمی نبود. یک موزیک کاملاً نقطهزن که در آن از شعارهای کلی وطندوستانه، چیزی که این ایام زیاد استفاده شده بود و فارغ از فضای جنگی هم میتوانست وجود داشته باشد، چند قدم فراتر میرفت. این ترانه به مظلومیت و حقانیت ما اشاره میکرد، وعده پیروزی میداد و امیدبخش بود و به خناسان و وطنفروشانی که از بیگانه خط گرفته بودند تا ما را به هم بریزند میتاخت.
میگفت ما هیچ حامی و یاوری در این دنیا نمیخواهیم چون خدا را داریم و در آخر چیزی میگفت که قوت قلب واقعی برای همه مردم ایران بود: «به ذوالفقار علی سجده کنید». انسجام باورنکردنی ملت ایران یعنی لحظهای که حجتالاسلام حمید رسایی، نماینده مردم تهران در مجلس که یک فرد روحانی است، موزیک پاپ یک خواننده را در کانال تلگرامش منتشر کند و محمود کریمی، مداح اهلبیت به تحسین این خواننده بپردازد و بگوید او دوستداشتنی است و نمکی دارد که فقط مخصوص خودش است. ترامپ چطور میتواند در جامعهای که در آن همان روز بعدازظهر خانمهایی با انواع پوششها از ته حنجره فریاد اللهاکبر سر میدادند و بعد از غروب، روحانی و مداحش یک موزیک پاک میهنی و حتی انقلابی را بازنشر میدهند یا تحسین میکنند، حرف از تصمیمگیری برای آینده سیاسیاش بزند؟ این روزها صدای سوزناک محسن چاوشی بهشدت این توان را دارد که نماینده سوز دل ما مردم تنها باشد؛ مردمی که فقط خودمان را داریم و خدا را. تاریخ اما اولین سرود مقاومت جنگ تحمیلی دوم را طور دیگری مرور خواهد کرد. در این سرود، در تکتک ابیاتش میشود فهمید چه غمهایی مثل بختک روی سینه مردم ایران در این ایام افتاده بودند و این ملت چطور توانست قهرمانانه از این بلاروزگار سربلند بیرون بیاید.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0